,"ايليا در بيمارستان با دكتر محمدرضا به گفتگو مينشيند و او از خاطرات زمان جنگ ميگويد؛ زماني كه در سولههايي كه به بيمارستانهاي صحرايي معروف بود، مجروحيني شيميايي را به آنجا ميآوردند. عراق براي نخستين بار در عمليات والفجر ? در منطقة ? شيميايي زده بود. او به خاطر ميآورد كه تا آن زمان تجربة بمياران شيميايي نداشتند، او گيج شده بود فقط ميان سنگرها چرخيده و مجروحان را ميديد كه همه حالت تهوع داشتند و سرشان را به ديوار سنگر ميزدند. تنها كاري كه آنها ميتوانستند براي مجروحان انجام دهند، تزريق آتروپين و پيشنهاد شستن خود در رودخانة شيلر بود تا سم شيميايي گاز خردل از پوستشان بيرون برود و بعد آنها را به بيمارستانهاي مريوان بفرستند. ايليا در اين كتاب زندگي سارينا، هانا، عظيمه و اتفاقات دوران جنگ را بازگو ميكند."